چه کسی باور می‌کند که «مشاور عالی نماینده» نوشته می‌شود، اما «نماینده» خوانده می‌شود؟!

مبادا این بدعت نامیمون، چون علف هرزی بر باغ قانون سبز شود و ریشه بدواند!

تالشان نیوز یادداشت مخاطب : در قلمروی نور و ظلمت در آن حریم نورانی که سیاست،رقاصه‌ای بی‌قرار بر بساط قدرت است، گاه پرده‌ه ای صحنه می‌لرزد و بازیگرانی بی‌دریغ و بی‌مجوز، بر آن جلوه‌گاهی که حریمش نیست، قامت می‌افرازند.

آه از این نمایش‌نامه‌های پریشان! آه از این نقش‌های وارونه و نگارش‌های واژگون!

در دیار همیشه‌سبز گیلان اینجا،در سرزمین مه‌های نرم و باران‌های شاعرانه، جناس طلایی «باران» و «بار آن» که بارِ جاه‌طلبی را به دوش می‌کشد، بادی دیگر می‌وزد؛ بادی که عطر شمال را با نفس‌های تند دنیاخواهی می‌آمیزد.

بر بلندای این کهن‌بوم، نگهبانان قانون، گویی به خوابی ابدی فرو رفته‌اند و سایه‌ای بلندتر از صاحب‌سایه، بر کرسی‌های قدرت تکیه زده است.

چه کسی باور می‌کند که «مشاور عالی نماینده» نوشته می‌شود، اما «نماینده» خوانده می‌شود؟! این چه بازی مکر و مضاعفی است؟ این چه نقاب غریبی است که چهرهٔ حقیقت را می‌پوشاند؟

اینجا، در سرزمین ماهیان نقره‌فام در این خطه،که رود خروشان سفیدرود، حماسه‌ها در سینه دارد، قانون، آن طاووس زیبای قلمرو عدل، گاه پر می‌ریزد و آواز خاموشی می‌خواند.

پدران و برادرانی که ریشه در خاک کهنِ نفوذ دارند، نهال نمایندگی را می‌کارند، اما ثمرهٔ آن را خود می‌چینند.

آنها که نامشان در هیچ ورقهٔ رای نیست، در کسوت «مشاور تام‌الاختیار» یا «رئیس دفتر»، چون بازانی تیزچنگال، بر شکارگاه ادارات فرود می‌آیند و طعمه‌های مدیریت را می‌ربایند.

آنها در جلسات رسمی، آنچنان می‌نشینند که گویی تاج بر سر دارند و فرمان در مشت. این چه شگفتی است؟ این چه قدرت بی‌نام و نشان؟

«نماینده»و «نما» و «نمود»… چه شد که نما، جانشین حقیقت شد؟ چه شد که سایه، جان بخشی یافت و صاحب‌خویش را به بند کشید؟

این سکوت دستگاه‌های نظارتی، خود دریغا حکایتی دیگر است. آنها که باید چشم بیدار قانون باشند، گویی پلک بر هم نهاده‌اند و خواب خوش غفلت می‌بینند.

ای هیأت نظارت! ای استانداری! برخیزید که خورشید به نیمهٔ آسمان رسیده و سایه‌ها در حال بلند شدن‌اند. مبادا این بدعت نامیمون، چون علف هرزی بر باغ قانون سبز شود و ریشه بدواند.

وای بر آن روز وای بر آن روز که قدرت قانونی،این گوهر تابناک مردم سالاری، قربانی نفوذ خانوادگی شود و روابط شخصی، جایگزین ضوابط مقدس اداری گردد.

اینجا، در کنار رودخانۀ خروشان کرگانرود که خاطره‌ای حماسی در سینه دارد ، باید فریاد برآورد که: «یا مرگ یا عزت!». برخی مدیران، این نگهبانان دیروزی حریم قانون، امروز در برابر این سایه‌های بی‌هویت سر فرود آورده‌اند و جامهٔ تسلیم بر تن کرده‌اند.

آنها جلسه می‌آرایند برای کسانی که هیچ نامی در دفتر مسئولیت ندارند. این چه نوستالژی دردناکی است؟ یادآور روزگارانی که اربابان بی‌ریشه، بر رعیت حکم می‌راندند.

ای رسانه‌ها، ای آینه‌داران افکار عمومی! شما که می‌توانید راستین‌ترین تصویرها را نقش بزنید،چرا گاه به بزک چهره‌های غیرواقعی می‌پردازید؟ چرا برای آنان که سهمی از قانون نبرده‌اند، مشروعیت رسانه‌ای می‌خرید؟ مبادا روزی برسد که مردم، در میان انبوه اخبار دروغین، چهرهٔ واقعی نماینده خود را نشناسند و به جای او، با سایه‌ای گفتگو کنند که پاسخی برای دادن ندارد.

ای قانون اساسی، ای نگهبان حریم ملت! اصل هشتاد و پنجم تو،چون سپری محکم، در برابر این توطئه خاموش ایستاده است. او می‌گوید: «شأن نمایندگی غیرقابل واگذاری است». پس چرا این سپر، گاه به کناری نهاده می‌شود؟ چرا این ناقوس هشدار، به صدا درنمی‌آید؟

ای مردم گیلان، ای ساکنان کرانه‌های دلربای کاسپین! شما که آواز موج و صلابت کوه را در سینه دارید،فریاد برآورید که: «نماینده باید نماینده باشد».

او نباید تنها نامی بر بنر جلسات باشد، چون تابلویی زینتی بر دیواری خالی. او باید حضوری زنده و تأثیری پویا داشته باشد. اگر نیست، باید شفاف بگوید که چه کسی به جای او تصمیم می‌گیرد و چه دستی بر تارک قدرت او فرمان می‌راند.

آخر سخن این که زمانه،زمانهٔ بیداری است. زمانهٔ آن است که سکوت بشکند و انفعال به کناری رود. باید نظاره‌گران بی‌عمل، به بازیگران پرتلاش این صحنهٔ عدالت تبدیل شوند.

باید استانداری گیلان، این دژ محکم قانون، پرچم ممنوعیت را برافرازد و هیأت نظارت، چشمان تیزبین خویش را بگشاید. مبادا روزی که اعتماد، این مرغ زیبای همیشه‌پرواز، از آشیانهٔ دل مردم بپرد و دیگر بازنگردد.

در پس این همه آرزومندیم که حکومت نور،جایگزین سلطنت سایه شود و قانون، آن شهنشاه بی‌همتای عرصهٔ اداره، بار دیگر بر اریکهٔ قدرت تکیه زند. این بود نوشته‌ای برآمده از دلِ اشارتِ شما.